سرکلاژ مامانی...
٣اسفند ماه روز خوبی واسم نبود. شب قبلش یه کوچولو لک دیدم و خیلی ترسیده بودم اون روز صبح من وبابایی اورژانسی رفتیم بیمارستان. تا اومدن دکتر بیمارستان یک ساعتی طول کشید و من اصلا حس خوبی نداشتم به خصوص اینکه کمر درد بدی هم گرفته بودم بالاخره دکتر بیمارستان اومد و منم اورژانسی رفتم ویزیت شم.دکتر که دید چقدر هولم هی ازم سوالای حاشیه ای میپرسید. دیگه اعصاب واسم نمونده بود. بهش گفتم اجازه بدین علت نگرانیمو توضیح بدم و برگه سونو رو بهش نشون دادم و اونم تایید کرد که باید اورژانسی سرکلاژ انجام بدی.و گفت اگر خواستی خودم بعد از ظهر واسه عملت میام. اصلا دوست نداشتم اون عملم کنه ولی چون اوضاع زیاد رو به راه نبود قبول کردم. بابایی هم رفت و تند...
نویسنده :
مامان دو قلوها
11:41